خیلی خستم، مثل 1زخم دو سر باز درست روی قلب زندگی شدم و روی دستش باد کردم نمک میزنه میسوزه نمیزنه چرک میکنه، بازم میسوزه...
حیف، من و زندگی تو دستای همدیگه پوسیدیم حالا درست نمیدونم اون زخم سر دلم شد یا من زخم سر دلش شدم، شایدم هر دو لجباز بودیم که با هم نساختیم اما اون کمینامردتر بود و حتی حسود تر از من انقدر حسود که تاب خندههامو نیاورد و تب کرد، اما من که نامرد نیستم پیشش میمونم دوباره خوبش میکنم، دوباره خوب میشم...
کاش اونم مهربون بشه، چند روزی با من و جهانم مدارا کنه دلخوشیهای کوچیکمونو ازمون نگیره کاش...