وقتی جلوی آینه میایستم و به خودم خیره میشم وسعی میکنم تمام خطوط صورتمو از بر کنم 1احساسی ته دلم هست که میگه من چقدر این قیافه رو دوست دارم من شیفتهی این چشمام من از بین تمام ابروهای دنیا همینارو دوست دارم، این لبخندی که وقتی رو گندم زار صورتم نقش میبنده انگار که کودکی بازیگوش سنگی بندازه وسط دریاچهی آروم و اونو پر از چین و شکن کنه و من تک تک این چین و شکنارو دوست دارم، من عاشق این چاهم که تهش نشتی داره...
این احساس برای من خیلی قدیمینیست 1زمانی از همهی اینا بیزار بودم و به دنبال تغییرشون میدویدم موفقم شدم و الانم مخالف زیباتر شدنشون نیستم ولی دوستشون دارم چون باید دوستشون داشته باشم چون دیگه هیچوقت به غیر از امروز به غیر از این لحظه نمیتونم اینطوری نگاهشون کنم اینطوری پیداشون کنم زمان خیلی زود میگذره خیلی قدر خودتو بدون دختر تو خیلی زیبایی...