فکر کنم افسردگی پاییزی مثل چی داره میاد سمتم همش خوابم وعملا هیچ کار مفیدی انجام نمیدم بجز کلاسایی که نیمه حواس پرت ادامشون میدم، اوضاع اصلا خوب نیست پارسال این موقع غرق در دلبریا و خوش گذرونیا و خندههای سر کلاس و خوابگاه بودم اصلا نفهمیدم چیشد پاییز کی اومد و زمستون کی رفت انگار که به یکباره از وسط یه مهمونی خیلی شاد پرتت کنن وسط مجلس ترحیم یا حتی کمیبد تر، درست از وقتی کرونا اومد من شدم دلنوشته نویس بلاگفا تا شاید کمیبا نوشتن حرفایی که 1عمره تو سینم خاکشون کردم آروم تر بشم که گاهی بیام و بنویسم من اونقدرا هم که دیگران فکر میکنن قوی نیستم، اما من پشت دیوار تمام نا امیدیهام کلمهی امید رو حک کردم و این فرق من با 1آدم افسردس، من با تمام وجود امیدوارم،حتی توی عمیق ترین نا امیدیام حتی قالب وبلاگمو به امید تابیدن دوباره نور خورشید انتخاب کردم و میدونم که سر میزنه دوباره ،من به این امیدواری خودم معتادم، میدونم که نباید خیلی درگیر آینده باشم میدونم که اوضاع میتونست بد تر از اینم باشه، همین که تا این موقع از سال هنوز روستام خودش 1معجزست اینکه میشه تمام چیزای کهنه وساده رو اینجا پیدا کرد مثل دامن عروسی مامان و خرسی کوچولوی بچگیام وای که من چقدر عاشق این چیزای کهنم، گاهی فکر میکنم در زمان اشتباهی به دنیا اومدم من بوی زیر زمین نمور میدم بوی هیزم، یا بهتر از همه اینکه مجبور نیستم اهالی رنگارنگ این روستارو ببینم و برخلاف عقایدم رفتار کنم خودش 1دنیا ارزش داره نمیدونم این مردم نادان کی میخوان یاد بگیرن که فرزندانشون بازیچهی اونا نیستن ، اصلا خداروشکر که خانوادهی من اینطوری نیستن چون اصلا نمیتونستم تحمل کنم، وای که چقدر چرت و پرت نوشتم آخیش...
بازدید : 254
پنجشنبه 7 آبان 1399 زمان : 19:40