احساس میکنم همه جا بوی تند دلتنگی میده انگار همهی جهان دلتنگه از خورشید و کوه و ابر بگیر تا سلول به سلول تنم دلتنگی یکی از عجیب ترین و مبهم ترین حسهای جهانه ترکیبی ماهرانه از غم،نفرت،عصبانیت، بی حوصلگی و...
انگار تمام روزایی که حالم خوب نبود و دلیلشو نمیدونستم دلتنگ بودم...
همون حسی که گلیمش اندازهی غروب عصر جمعه بود اما پاشو دراز کرد و کل زندیگیمونو گرفت، چه اسم کاملی "دلتنگی" یعنی دلی که به هم فشرده میشه اما از نبودنها از ندیدنها و نداشتنها...
برام خیلی آشناست به گمانم قبلا ملاقاتش کردم، درست جایی در بازیهای کودکیم، یادمه من نقش دل رو بازی میکردم و لحاف پهن شده ای روی زمین که با هر بار قل خوردنم به دورم میپیچید و من تنگ و تنگ تر میشدم، خفه میشدم،هوا از من گرفته میشد و دوست داشتم کنار بزنم تمام چیزی که لهم میکرد و منو به سیاهی میکشید، میخواستم اما نمیتونستم...
الانم چیزی عوض نشده بازی همون بازیه هر سال 1دور بیشتر به دورم میپیچه، دردارو میگم، بیشتر از لحاف نباشن کمتر نیستن، و هوا، نور و رهایی که از من گرفته میشه و سخت فشارم میده ندیدنها نداشتنها نبودنها خواستن اما نتوانستنها...